English to persian meaning of

معنای فرهنگ لغت "صمغی" این است:نرم، چسبنده و سخت جویدن، گویی با آدامس یا چسب پوشیده شده است.شبیه یا ساخته شده از صمغ یا لاستیک.داشتن بافت یا قوام صمغ. جویدنی.نمونه‌ها:آب نبات آنقدر لثه‌ای بود که به دندان‌هایم چسبیده بود.کودک نوپا در حال بازی با یک اسباب بازی خرس صمغی.قوم صمغی نان بلع آن را دشوار می کند.

Synonyms

  1. gummed

Sentence Examples

  1. She glared at the gummy pile of bone and brain that stained the pavement black, chest heaving from exertion.
  2. Dead faces leered up, unseeing gummy eyes staring.