معنای فرهنگ لغت "گوساله" این است:فعل:(از یک گاو یا پستاندار بزرگ مشابه) یک گوساله به دنیا می آورد. . مثال: گاو در صبح زود زایمان کرد و کشاورز برای کمک در آنجا بود.(کوه یخ یا یخچال طبیعی) شکافت یا ریخت (توده کوچکتری از یخ). مثال: یخچال یک تکه بزرگ یخ را در دریاچه زیر زایش داد.(از یک آتشفشان) گدازه، گاز یا مواد دیگر را خارج میکند. مثال: آتشفشان گدازه داغ را در طول فوران زایش داد. بیکار یا تنبل بودن مثال: پس از یک روز طولانی در محل کار، او دوست دارد به خانه بیاید و روی مبل زایمان کند.توجه: کلمه "گوساله" نیز به صورت استعاری برای توصیف جدایی استفاده می شود. یا رها شدن چیزی از یک موجودیت یا ساختار بزرگتر، شبیه به فرآیندهای طبیعی تولد، شکافتن، یا ریزش.